یه دوستی یه تعریف قشنگی راجع به جنگ نرم داشت از این قرار:
یک آدمی
ایستاده بود با لباس کامل باد و خورشید به هم گفتن کی میتونه لباس این شخص
رو در بیاره باد گفت صبر کن ببین من چکار میکنم الآن و شروع به وزیدن کرد
هرچه باد تند تر وزید اون شخص لباسش رو محکم تر چسبید تا مبادا لباسش رو
باد نبره باد هرچه تند تر وزید به نتیجه ای نرسید و دست از پا دراز تر
مقلوب استقامت شخص شد و برگشت
خورشید به باد گفت حالا تو قدرت من رو ببین
خورشید تابید کمی بیشتر تابید شخص در اثر گرما خودش بادست خود کلاهش رو برداشت
کمی بیشتر تابید و او خودش کتش را در آورد و همینطور تابید و تابید تا دیگر چیزی برای در آوردن نماند
اینم یه تعبیر حکیمانه از جنگ نرم و سخت....